ز وصف روی تو گویم...

تو ای غفار

که در برابر چشمی و

غایب از انظار

به هر صباح و مساء...

تویی مالووه و ولاه

چراغ دیده‌هایی تو

تو ای پروردگار

تداعی میکنی خوف و رجاء

را در دلم

دل مسکین من هر دم

ز نامت برقرار

بخوانم یاد تو من با غزل

چو قاصر گردد این گفتار

بگویم من: بخوان نامش

و قرآن را نگار سینه دار

تو ای سلطان

ارادت کن، من مسکین

که نامت می‌گشاید

گنجینه‌ی لیل و نهار